هر وقت از جاش بلند میشه میگه چیزی لازم داری؟ چیزی میتونم برات بیارم؟ چیزی میخوای؟ توجهاش، ظرافتاش، مهربونی، ابتکارها و سورپریزهاش هنوز و هر روز متعجبم میکنه. شاید لازمه چشمهامون رو باز و حواسمون رو جمع کنیم تا اونی رو که هر روزِ عمرمون این همه دوستاش داریم، واسه چند دقیقه هم که شده، محور زندگیمون قرار بدیم.
« دنیای من
چقدر این نوشته لطیف و حیاتیه هالهی عزیز!
لذت بردم.
لطیفه چون از نگاه ظریف و عاشقانه حرف میزنه.
حیاتیه چون اشاره به مهرورزی بدون توقع داره… قدردانی اولین بال پرواز تا آسمون مهر و عشق حقیقیه… تا قبل از این بالزدن مهر ما از جنس مهرطلبی و «علاقه برای داشتن» هست.
اما مهرورزی نیازمند عشق حقیقیه.
تبریک به خاطر این نگاه عاشقانه که دنیا رو بهشت میکنه.
ای جانمممممم ….دلم تنگ شده برا همه چی اینجاااااا……
آی عشق …
ای کاش شدنی بود …
خوشحالم که آفتاب اون سرزمین همیشه تابان هست
من فدای تو حسین جانام. چه قدر دستام ازت کوتاهه ولی تو قلبام یه دنیا احساس. به امید دیدار برادر جان. به امید دیدار. :*
من همیشه گفتم عاشقی اول از همه هوش میخواد. فقط اونی که عشق میورزه عاشقی بلد نیست . توئی که این عشق رو می ناسی و نوع ابرازش رو میفهمی هم عاشقی هم باهوش. وگرنه خیلی ها از این عشق ها میورزند اما سنسور های مخاطب خاموشه!
هزارويك روزنه
هاله جون تذكر خوبي بود بايد عشقو هميشه اب داد كود داد و روزنه هاي مهرباني:)
هشت و نه سال پیش مجید پرشیا اتفاقی سری به این وبلاگ میزنه و امروز پس از گذشت این همه سال باز اتفاقی میاد اینجا وبلاگی که هرگز براش غریب نبود و با نویسنده ای دوست داشتنی الان مالزی هستم هاله جان خواستم یادی از گذشته ها کنم امیدوارم خوب وخوش باشی
سلام مجید جان. چه همه سال گذشته و باز چه موجب افتخار که هنوز من رو یادت هست. گرچه اگر بنویسم دیر به دیر مینویسم ولی دوست دارم این خونه هنوز سر پا باشه. تو در چه حالی؟ مالزی چه میکنی؟ وبلاگ مینویسی؟ چه خبرها؟ 🙂
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ !!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
سلام هاله خانم،امیدوارم من رو به خاطر داشته باشی، یاد معروفترین جمله هات تو ذهن خودم، مزه آخرین کتلت تو ایران، مسابقه با همسرتون تو پرورش سبزی تو حیاط دختره و رستم و کلی چیزای دیگه خاطر عزیرتو برام زنده کرد. خوشحالم که دوباره از زندگی و برای خودت مینویسی ولی راستش از اینکه کمتر شده نوشتنا دلم گرفت آخه سرزمین آفتاب پر از انرژی بوده و باید باشه، برات بهترین ها رو آرزومندم و بازم بهت سر میزنم.
سلام دوست قدیمی که خیلی آشنایی. کاش از خودت نشونیهایی میدادی که حافظه رو غلقلک بده برای یادآوری یا حداقل آدرس وبلاگی چیزی. از دیدارت هر چند اینطور خیلی خوشحالم. سرزمین آفتاب هنوز پرانرژیه فقط حس وبلاگنویسی نداره. اگر دوست داری با ایمیل زیر باهام تماس بگیر:
ashena ات جیمیل دات کام
این خاطراتی رو که نوشتی برای خودم هم خیلی خاطرهانگیز بود. کتلتی که روی اون قالی کوچک تو بالکن طبقه سوم خوردیم و خبر نداشتیم سال دیگه چه میکنیم. سبزیهایی که خشک شدن و یادم نیست کی بلاخره مسابقه رو برد. حیاط الان پر از سبزیهای تازهست. 🙂